فرشته مامانیفرشته مامانی، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
شروع عشق من و بابای شروع عشق من و بابای ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دخترم تمام وجود و هستی من

هفته 28 ام

سلام دختر نازنینم خاله ماری و مهرشاد هم اومدن واسه دیدن خاله مژی و جمع خاله ها جمع بود بجز خاله لی لی که بخاطر انتخاب رشته شقایق و کلاسای شیرین نتونستن بیان . خلاصه دخترم جای شما هم واقعا خااالی بود سرویس خواب دخترم هم آماده شد و آوردن و چیدم توی اتاقت و خاله ها قربون صدقت میرفتن و به من میگفتن دنیا کی دخترت بدنیا میاد دلمون میخواد زودتر ببینیمش و اون لپای توپلشو گاز بگیریم منم میگفتم وااااای دلتون میاد اونا هم میگفتن که خواهرزاده خودمونه بعععله که دلمون میاد البته دخترم نترسی و اونا شوخی میکنن چون خیلی دوستت دارن خاله مژی آخر هفته رفت و خاله ماری هم فردا صبحش چون مهرشاد کلاس تابستونی د...
13 آبان 1394

هفته 27 ام

سلام جگرگوشه من کی میای توی بغل مامانی این چند روز چون تنها بودیم هر روز میرفتیم پارک و بازار راستی یادم رفت بهت بگم خاله مژی کلی لباسای خوشکل واسه دخترم خرید و کفش و گیره الهی من قربونت دختر خوشکلم برم زود بدنیا بیا تا اینا رو تنت کنم . عروسی دایی جمال (پسر عمه مامان) آخر هفته بود ولی ما نتونستیم بریم. بعد از عروسی مامانبزرگ و بابابزرگ هم اومدن و با دیدن خاله مژی کلی خوشحال شدن بابایی هم که هنوز نیومده پیش من و دخترم خیلی دلم واسش تنگ شده ولی خوب فعلا  کاراشون زیاده و گفته تا چند روز دیگه میام ...
13 آبان 1394

هفته26 ام

سلام دختر یکی یکدونه من خوبی عزیزدل مامان مامانبزرگ مجبور شد به شهرستان بره آخه  بنده خدا مامانبزرگ شکوه فوت کرد خدا رحمتش کنه خیلی خانم مهربونی بود. خدا روشکر تونستم قرآن و ختم کنم چون با خودم قرار گذاشته بودم که واسه ماه رمضان هر روز یک جز بخونم واسه سلامتی نی نی هایی که قراره به خانوادموم اضافه شن یعنی شما و دختر دایی سجاد و محمد و سلامتی همه خونوادمون . خاله مژگان و میکال هم از دبی اومدن و ما رو غافلگیر کردن آخه خاله گفته بود چون مامانبزرگ و بابابزرگ نیستن منم امسال نمیام چون بدون اونا ایده ای نداره و بعد از اونم مرخصی ندارم خاله دری هم واسه تعطیلات عید فطر به تهران خونه دوستش ...
13 آبان 1394